دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
جوونهی نشکفته رو ، رستمش
ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛
تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
دویدم !
چشم فرستادی برام تا ببینم؛
که دیدم !
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من ، حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد،
آهن و فسفرش کمه
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
--------------------------------------------------------
مردگان
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندكی سكوت...
--------------------------------------------------------
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو
-------------------------------------------------------
پروانه
این همه نفی
درد جان فرسای دگردیسی جهان است
بر جان هنر ،
تا از کرم کور بی دست و پا
پروانه ای بسازد هزار رنگ !
------------------------------------------------------
آلزایمر
پیر مرد همسایه ما
فقط آلزایمر داشت
دیروز
بی خودی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
که
از خواب بیدار شود!
-----------------------------------------------------
به ساعت نگاه می كنم:
به ساعت نگاه می كنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسايه های كشدار شبگردانه خميده
و خاكستری گسترده بر حاشيه ها
و صدای هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون كودكی ام
و خوشحال كه هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آری!
از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست كه مرده ام
----------------------------------------------------------
بگذار منتـظـر بمانند
می دانی؟
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است!
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی :
بگذار منتـظـر بمانند !
--------------------------------------------------
به خانه می رفت
به خانه می رفت
با كيف
و با كلاهی كه بر هوا بود
چيزی دزديدی؟
- مادرش پرسيد -
دعوا كردی باز؟
- پدرش گفت -
و برادرش كيفش را زير و رو می كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخی را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
--------------------------------------------------------------------
آوار رنگ
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند
-------------------------------------------------------------------
بیکرانه
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
-----------------------------------------------------
چشم من و انجیرتو بنازم . . .